#به_قلم_خودم عمر عجیب تند می گذرد وقتی به روزهایی که با سرعت برق می گذرند نگاه می کنیم می بینیم عمر چنان می گذرد که متوجه گذر روزها،ماه ها و سالها نمی شویم. اما زمانی که گناه می کنیم انگار دنیا قراراست همیشه همین طور ثابت بماند ما هم همیشه جوان هستیم و دنیا ناتمام. چرا در لحظه گناه به گذر عمر و تمام شدن فرصت و پایان راه دنیا و روز حساب فکر نمی کنیم؟ در اطراف زندگی مان چند نفر مهلت زندگی دنیایشان تمام شده و رهسپار دنیای ابدی شده اند. همه این افراد هم پیر نبوده اند که. اتفاقا اکثرشان جوان بوده اند. نمونه اش دختر عمویم که جوان بود و همراه مادر پیرش زندگی می کرد. خیلی ها می گفتند: «بنده خدا اگر مادرش فوت کند تنها می شود. آواره! خدا یک بخت خوب نصیبش کند تا مادرش زنده است.» هیچ کس فکرش را نمی کرد که او زودتر از مادرش برود آن هم با بیماری که یک آن خودش را نشان داد و فرصتی برای درمان نمانده بودکه بیشترش هم در کما گذشت. با این تصادفات جاده ای، سقوط هواپیما، برخورد قطار و کشته های بیشمارشان هم به خودمان نمی آیم. این ها مثل تابلوهای کاهش سرعت هستند تا کمی توقف کنیم. برگردیم به عقب و از فرصت های باقی مانده استفاده کنیم.
عمر عجیب تند می گذرد