#به_قلم_خودم
خورشید روی طلوع کردن نداشت. رنگ از رخسارش پریده بود. بی سبب نبود شب، ماه از شرم، ابرهای سیاه را به روی خود کشید. فاجعهای در راه بود. ماه نمیتوانست نظارهگر ضربه خوردن کاملترین انسان روی زمین باشد. در وصف او همین بس که در خانه خدا چشم به جهان گشود و در بهترین ماه و بهترین شب در خانه خدا به شهادت رسید.
از آسمان غم میبارد، شهر کوفه را سکوت مرگباری فرا گرفته، کوفه شاهد ضربت خوردن مرد عدالت بوده. و شاهد غربت هایش.
مگر علی چه کرده بود که سزاوار شمشیر زهرآگین شد؟
خورشید طلوع نکن، که علی را در حال نماز وسجده فرقش را شکافتند و شیعیان یتیم شدند.
علی جان آن لحظه که زمین و زمان التماس می کرد که راهی مسجد کوفه نشو از مرغابی گرفته تا دستگیره در، اما تو ندای فزت و رب الکعبه سر دادی. مولای من آن لحظه که در، لباست را گرفت و مانع رفتنت شد چه بر دلت گذشت؟ به گمانم گفتی ای در تو چرا؟
تو که میدانی سی سال است که غم در و دیوار مرا کشته.
هر چه میکشم از در است تو دیگر مانع من نشو. تو خوب میدانی مردم با من چه کرده اند.
بمیرم برایت مولا که از مردم کوفه، خون دل خوردی و لب به نفرین باز نگشودی.
آقا این روزها دل نگران فرزندت هستم، او هم گرفتار امتی سخت فراموشکار و درگیر دنیا است. او که منتظر ۳۱۳ یار واقعی از میان میلیونها شیعه هست!
مولا جان به حق این شبهای قدر دعایمان کن که مانند مردم غفلت زده کوفه نباشیم! منتظر و یار واقعی امام زمان خود باشیم.
طعم تلخ بی علی بودن امروز هم احساس میشود.